جدول جو
جدول جو

معنی تن نما - جستجوی لغت در جدول جو

تن نما
پارچۀ تن نما. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صفت پارچه های نازک که اندام پوشنده از وراء آن آشکار می گردد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تن آسا
تصویر تن آسا
کسی که همواره در بند آسایش و آسودگی است، آسوده تن، خوش گذران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب نما
تصویر آب نما
حوض یا جوی آب در خانه و باغ که آب آن نمایان باشد، جایی که آب چشمه یا کاریز به روی زمین می آید، سراب، جایی در مسیر رودخانه یا سیلاب که سنگ فرش و بالاتر از سطح رودخانه است
فرهنگ فارسی عمید
پارچه یا فرشی که بر اثر کهنگی و فرسودگی پرزهایش رفته و تاروپودش ظاهر شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
پولی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد، وجه الکفاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب نما
تصویر شب نما
ویژگی آنچه در شب می درخشد و نمایان است مانند ساعت شب نما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرنما
تصویر هنرنما
کسی که هنری از خود نشان دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن تننا
تصویر تن تننا
تن تن، در علم عروض معیاری برابر دو هجای بلند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ فُ)
نخ نما شدن قالی و جامه و جز آن، سوده و فرسوده شدن آن به کثرت استعمال چنانکه پود آن برود و تار که در زیر پود از چشم پنهان بود نمایان گردد. مندرس شدن. فرسوده شدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تناسا و تناسان هر دو بمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. (انجمن آرا) (آنندراج). تن آسا و تن آسای، کسی که همیشه خویشتن را پرورش می دهد و نوازش می کند. (ناظم الاطباء). تن آساینده. تن پرور. آسایش خواه:
در اوهرکه گویی تن آساتر است
همو بیش با رنج و دردسر است.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 117).
رجوع به تن آسائی و تن آسای شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ نَ)
تن تن. تن تنن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به این دو کلمه شود، وزن اجزای آواز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تن تن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ دَ)
واحد. (آنندراج). یکتا و منفرد و یگانه. (ناظم الاطباء) :
اگر دو یار موافق زبان یکی سازند
فلک چه یک تن تنها چه می تواند کرد.
صائب (از آنندراج) (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
مظهر چشمه و کاریز، بنائی که در آنجا کنند، سراب. کوراب. آل. کتیر. واله. کور. لعاب الشمس. یلمع. عسقل. عساقل. لوه
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ نَ)
نجیب الدین ابوابراهیم محمد بن جعفر بن محمد بن نمای حلی ربعی. فقیه شیعی. او شاگرد ابن ادریس و استاد محقق صاحب شرایع است. وفات او به 645 هجری قمری بوده است
نجم الدین جعفر بن محمد فرزند نجیب الدین ابوابراهیم محمد. فقیه و محدث. او راست: کتاب مثیرالاحزان و کتابی در اخبار مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی
نجم الدین جعفر بن شمس الدین محمد بن جعفر فرزندزادۀنجم الدین جعفر بن محمد. او راست: کتاب منهج الشیعه
نظام الدین احمدفرزند نجیب الدین ابوابراهیم محمد. از فقهای شیعه
جلال الدین حسن فرزند نظام الدین احمد. فقیه شیعی
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ / سَ نَنْ دَ / دِ)
که بدن را نشان دهد: جامۀ بدن نما، جامه ای که بدن از پشت آن نشان داده می شود.
- آیینۀ بدن نما، آیینه ای که تمام بدن را نشان می دهد. (ازیادداشتهای مؤلف) ، (اصطلاح بانک محاسبۀ برداشتها و بدهکاریهای مشتری که در ستون بدهکار یادداشت کنند. مقابل بستانکار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
چیزی که هرچه ته خود داشته باشد بنماید. (آنندراج). هر چیز صافی که ته آن نمایان باشد مانند جوی آب. (ناظم الاطباء) :
ازخشن پوشی برون آورد فیض گلخنم
تن قبای ته نما اکنون ز خاکستر گرفت.
کلیم (از آنندراج).
این مقام از بسکه نورانی سرشک افتاده است
خاک آن مانند آب صاف باشد ته نما.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شب نما
تصویر شب نما
آنچه که در شب بدرخشد و نمایان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن آسا
تصویر تن آسا
تن پرور، آسایش خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب نما
تصویر آب نما
حوضی که آب آن نمایان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نما
تصویر بد نما
بد شکل بد صورت زشت کریه المنظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدن نما
تصویر بدن نما
آینه ای که تمام بدن را نشان میدهد، جامه بدنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو نما
تصویر رو نما
پول یا هدیه ای که به هنگام دیدن روی عروس یا نوزاد دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن تنها
تصویر تن تنها
یکتا و منفرد و جداگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن تننا
تصویر تن تننا
وزن اجزای آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن تنا
تصویر تن تنا
وزن اجازی آواز موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
وجهی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قد نما
تصویر قد نما
بالا نما برز نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخ نما
تصویر نخ نما
((نَ. نَ))
فرسوده، کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب نما
تصویر شب نما
((شَ نَ))
آن چه به شب جلوه کند و بدرخشد، برطرف کننده تاریکی
فرهنگ فارسی معین
((تَ. بَ))
پولی که کسی برای آزاد شدن کسی دیگر از زندان در صندوق دادگستری گذارد، وجه الکفاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب نما
تصویر آب نما
((نَ))
حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد، سراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارنما
تصویر تارنما
سایت اینترنتی، وب سایت
فرهنگ واژه فارسی سره
بی حال، بی عار، بی غیرت، تنبل، تن پرور، خوشگذران، کاهل، لاقید، لش
متضاد: کوشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیسه حمام، دامن گشاد، شورت و شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
کلوخه ی نمک، نمک سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی